کوروش مامانیکوروش مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

قدم قدم با پسرم

زمینی شدن فرشته ی من

آقایی که شما باشی، بگم برات از اومدنت... بیست و هفتم اسفند سال نود و سه، توی بیمارستان زکریای تبریز قشنگم، با جراحی خانم دکتر کلارا منظمی، ساعت ۸ و ۵۵ دقیقه ی روز چهارشنبه،  صدای اولین گریه ت منو به گریه انداخت مامان. اومدنت بوسه بارون نفسم. …   …   …   …   …   …   …   …   …   …   …   …   …   …   …   …   …   …  …   …   … سن لحظه ی تولدت: ۲۷۰ روز وزن شما:۲,۶۵۰ گرم دور سر آقا کوچولوم:...
13 خرداد 1394

بهای آرزوهام

کوروشم آمدی... تمام لحظاتیکه آمدند و رفتند و در هر رفت و آمدنشان، روح آزرده ام را با رویای آمدن آبی ات، آرام کرده ام... شاید من تنها مادری باشم که برای جشن حضورت، هدیه ای پربها آورد. برای بودنت، دنیایم را قربانی کردم... تمام آرزوهایم را... دنیای بکر دخترانه ام را... آرزوهای صورتی جوانی ام را... تصویر مجسم عروس بودنم را... دلم را... لبخندهای نوعروسی ام را... موهای بافته ام را... تا تو باشی... تو،"تو" بمانی... بهای آرزوهایم: پسرم! زمینی شدنت در سیصد و شصت و سومین روز سال نود و سه ، بر دل پر دردم مبارک...
13 خرداد 1394

اولین حرف

پسرنازنینم سلام خیلی قبل تر از اینا باید برات مینوشتم. اما هرروزی که خواستم شروع کنم، به دلیلی نشد... از اولین روزهایی که بودنت رو در وجودم باور کردم، خواستم برات بنویسم، ولی حالم زیاد رو به راه نبود و اوضاع روحیم... مهم نیست چی بهم گذشت، الان مهم من تویی. مهم اینه که هستی و با هستیت زندگیمو سبز کردی. میخوام برات بنویسم. تموم لذتهایی که بهم دادی رو برات بگم مو به مو. قدم قدم باتو. به زندگیم خوش اومدی..
13 خرداد 1394